زینب سادات مامان زینب سادات مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

زندگی من،زینب سادات

بستنی دو نفره:D

:D اون قدیم قدیما همه رو با پشمک....جدیدا پشمکا تبدیل شده به بستنی:)) اولین شب پنجشنبه دونفرمون مبارکمون باشه الهی:)) اخه ادم عاقل یه پله ای میذارن که حاج خانووووم بتونه با خیال راحت و آسوده به کارش برسه:D خوب از خودت ایثار نشون دادی:*:* چقدر غر زد،اه اه :(( ...
28 تير 1392

هیچ وقت،هیچ کس،هیچ جا

اصلا باورم نمیشه که همه چی تموم شد  باورم نمیشه که من بله رو به راحتی به میثم تو حرم امام رضا گفتم ممنونم میثم جون به خاطر اینکه خواستمو برآورده کردی. باورم نمیشه که من و تو به راحتی میتونیم به هم نگاه کنیم،لبخند بزنیم،دست همدیگرو بگیریم و... باورم نمیشه من دیگه واسه خودم مردی دارم که میتونم به بازوهای مردونش تکیه کنم و بگم:تو مرد منی باورم نمیشه که تا یه هفته دیگه اسم من میره تو شناسنامت و به قول مامان جون میشم:منصوره علوی:)) باورم نمیشه که دارم بهترین روزای عمرم رو سپری میکنم روزایی که میدونم سختی زیادی پیش رو دارم ولی مطمئنم که تحمل میکنم. پنج شنبه قبل از حرکت یه جور استرس خاصی داشتم یه جور استرس از همسفری شدن با کسایی که ...
24 تير 1392

شیرین روز دیدار:))

شبش که ساعت 1 بخوابی ولی به خاطر روز شیرینی که پیش رو داری صبح تنها با یه صدا ازخواب پا شی،صبحونه حاضر کنی و بیاری همه بخورن اونوقت مامانت برگرده بگه ای کاش هر روز میرفتی آزمایش:D بعد از اون حاضر بشی و منتظر یآر:)) آخه گل پسر مگه نگفتیم شناسنامه+عکس!!!اگه نمیرسیدیم به آزمایش من میدونستم با اون آدرس دادن منصور:D حداقل یه دونه عکس میدادی به ما یادگاری:((نامرد:( معتاد نبودی؟؟!!ولی من که میدونم تو معتاد بودی و این آزمایشا نتونستن بفهمن،منم معتادم،معتاد توام:*:* من که هیچی نگفتم ولی بدترین قسمتش اون مشاوره بود اخه مگه چیز جدیدی هم گفت؟!همش تکراری:| البته این سواله که چرا شما دیرتر اومدید؟؟!! (از همه دومادا هم سرتر بودی:*) یادت باشه که اول...
16 تير 1392

:)))

کم کم داره همه چی تموم میشه ها ، همه اون روزای سختی که پشت سر نهادیم------>پـــــــــــَـــــــــر جامون که بین جاری های گرامی بسیار عالی بود تازشم به قول بزرگتره جای دو تا دیگه خالیه:D یعنی این رو ، رو برم!!ماشالله ماشالله!از عروس خانوم خداحافظی کردین حالا؟:D یادم رفت بگم شرط ضمن عقد رو:D:D ولی بگم که دیشب کلا خندیدیا چشم منو دور دیده بودی!!حالا بعدا حسابتا میرسم.داماد باید سکه و سنگین باشه:D
16 تير 1392

حسآدت زنانه...

جای من نیستی که ببینی چه حسادتی میکنم وقتی میبینم یه کسی ، یه دختر بیاد این حرف ها رو بزنه،بیاد بگه تو هیچ وقت منو عاشق واقعی ندونستی،بیاد از حسی بگه که این حس باید تو وجود من باشه... +من حسوووووووودم،یه حسادت زنانه...
15 تير 1392

جزوه هام:))

رفتم تو اتاقم تا دفترچم رو بردارم چِشَم افتاد به جزوه هام.اگه ببینیش خندت میگیره فک کنم درس که نمیخوندم همش در حال کشیدن قلب و نوشتن شعر و ... بودم:)) آخ یادش بخیر... سعی میکنم یه قسمتاییش رو نگه دارم ببینی:D
11 تير 1392

دوستت دارم...

یادت باشه همیشه ی همیشه برایِ رابطه مرز بی معناست حواست باشه برایِ گفتنِ دوستت دارم هزار و یک راه هست حواست باشه... حواست پرتِ دیوونگی هایِ روزگار نشه!! میثم (با همون لحن قبل ازظهر) . . . . . . . . . . . . . . . . . خیلی دوسِت دارم:)):*:* ...
11 تير 1392

هول هولکی:D

عجب روزی بود امروز:) بسیار شیرین بود و گوارا یعنی با اون گرمای عجیبش خوب چسبید بهم:)) از 6:30 صبح تا 11:30 شب!!یه سره بیدار و حرف و تعریف و تمجید:D چه شود دوشب دیگر:D آخ آخ!! تا حالا به خال گونه چپت توجه نکرده بودم یعنی یادم نبود اولین چیزی که خاله جون اومد گفت:این بود،واااااااااااااااای عجب خال قشنگی داشت،خود خودشه خود آقا فرستادتش:)) خاله جون از مامان و محبوب هم خوشش اومده بود میگفت خونگرم و مهربون و بی شیله پیله بودن:)) حدیث دااااااااااایی جون رو بگو که عجیب آروم شده بود تو بغل خالم و بقیه:) ولی چیز جالب اختلاف نظر محبوب و مامان بودا:) زمین تا آسمون حرفاشون متفاوت. دو شب دیگه می بینمت:D  در شمن یه گوشه از اخلاق پدری را نیز رفتیم...
10 تير 1392

91_92

17.67:))!! 20 + 16=36 تا درکل با قبلیا میشه 73 تا!! نیمی از آن هم رفت!!!ولی بدجور خستم کردن تو این یه سال:| چرا تابستون تموم نمیشه؟؟:)
9 تير 1392

لالا لالا...گل پونه:))

آخه مادر من دیشب که نذاشتن بخوابیم،صبحم کله سحر پا شدیم تا الان یه کلّه بیدار،حالا دیگه بذار بخوابیم!! ازت نمیگذرم دیشب نذاشتی بخوابیم:| یکی برام لالایی بخونه:)) عجب گفتگوی تلفنی خوبی بودا کاش همیشه اینجوری باشه فقط بحثش مثل الان نباشه:D
9 تير 1392